فاطمه جونی سرما خورده بود عزیزم تا4روز تب کرده بودش و حالش خیلی خراب بود و وقتی رفتیم دکتر بهش 2تا امپول داد از موقعی که زدیم خدارو شکر حالش خیلی بهتر شدش اولین امپلی بود که بابت مریضی میزدش........
دخمر گلم 2 تا از دندون های بالاش داره با هم درمیاد که خیلی کلافه و بی اشتهاش کرده ...............چقدر این دندون دراوردن مکافات داره...
الان که محمد علی 10ماه شده دیگه واسه خودش مردی شده وحسابی شیطونی میکنه میتونه دستشو به مبل و دیوار بگیره راه بره .
داخل اشپز خونه در کابینت هارو باز میکنه و تمام وسایلشو میریزه بیرون خلاصه که تمام وسایل رو باید جمع کنم ........
همیشه دیگه جای دستهای علی روی شیشه تلویزیون و پاتیشن واینه هستش یه جورایی علی اوستاس و فاطمه شاگرد هر کاری که علی انجام میده پشت سرش فاطمه میاد و همراهیش میکنه .....
اگه یه چند وقتی در نوشتن وبلاگ کم کاری کردیم به خاطر شیطونی های این دوتا بوده که نزاشتن پشت کامپیوتر بشینیم تا مشغول میشدیم علی خان که عشق سیم و موس هستش کل سیستم و به هم میزد و.....
خانوم فاطمه هم که وقتی میخوای بهش غذا بدهی انگارسخت ترین کار دنیا رو میخوای انجام بدی از بس گریه میکنه یا غذارو یه عالمه وقت تو دهنش نگه میداره .....
بابایی که از در خونه میاد این دوتا حسابی ذوق میکنند و فاطمه دستو پا میزنه وجیغ میکشه که یعنی بابایی بغلش کنه .بد جوری خودشو تو دل بابا جاکرده دخمر بابایی شده...
دوتایی عاشق برنامه پنگول و خاله نرگس هستن وقتی شروع میشه حسابی پا تلویزیون میخ کوب میشن فاطمه تا بچه ها دست میزنند باهاشون ذوق میکنه ودست میزنه........