فاطمه یاد گرفته خودش کلاغ پر میگنه و خودشم میگه اتا پر
دوتاشون وقتی دستشو ن رو نزدیکه بخاری میبرن میگن جیییز و وقتی میگیم بگید بابا میگن بابابابابا
جدیدا هم یاد گرفتن دستشون رو میزن به لبهاشون میگن آآآآآآآآآآ
فاطمه وقتی میخواد خودشو لوس کنه الکی میزنه زیر خنده ..... واگرم ما وایساده باشیم و اون نشسته دستهاشو باز میکنه
و انگشتاشو شروع میکنه به تکون دادن یعنی این که بیا بغلم کن......
خانوم فاطمه گل مامانی یاد گرفته تا علی خان میخواد وسیله ای که دست فاطمه هست رو بگیره میاد ویه گاز حسابی از دست علی میگیره طوری که داد علی بلند میشه و حسابی گریه میکنه
.........
اینم جای دندون خانومی روی دست علی جونم
دیشب رفتیم خونه عمه نیره با امیر علی وزینب دختر وپسر عمه جونی حسابی بازی کردید وعکس گرفتیم
اینم یه عکس یادگاری با عمومهدی
فاطمه ومحمد علی منتظرند تا من برم توی اشپز خونه وسریع بیاند دنبال من توی اشپزخونه شیطونی کنند دیروز که مشغول اشپزی بودم وقتی رومو کردم به طرف یخچال با این صحنه مواجه شدم علی حسابی از این که رفته توی یخچال ذوق کرده بود.
غیبت ممنوع...............
یخچال رو خالی کردم تا که عکس میگیرم علی وسایل نریزه بیرون
علی جونم دو روز تب شدید کرده بود حسابی بهونه میگرفت و لپ های خوشکلش از شدت تب قرمز شده بود
دیروز با خانوم فاطمه و بابایی به نمایشگاه کتاب رفتیم و علی به خاطر اینکه مریض بود پیش مامان جون گذاشتیم نبردیمش...
واستون حسابی کتاب داستان خردیم یه بازی هوش و یه اسباب بازی هم خردیم......
علی جون ، سگ بادی شو خیلی دوست داشت ..
فاطمه بلا یاد گرفته مداد دست میگره روی کاغذ میکشه...
اولین باری بود که با این دوتا گل رفتیم به فست فود و مثل یه خانوم واقای باکلاس روی صندلی بدون شیطونی کردن نشستن و نون میخوردن