دیروز با خانوم فاطمه و بابایی به نمایشگاه کتاب رفتیم و علی به خاطر اینکه مریض بود پیش مامان جون گذاشتیم نبردیمش...
واستون حسابی کتاب داستان خردیم یه بازی هوش و یه اسباب بازی هم خردیم......
علی جون ، سگ بادی شو خیلی دوست داشت ..
فاطمه بلا یاد گرفته مداد دست میگره روی کاغذ میکشه...